روزگار نبودنت را برایم دیکته میکند و نمره ی من باز هم صفر میشود !
هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام !!!
تقویم دل من نسبتی با تقویم های جهان ندارد !
میان برگ ریزان خزان ، وسط چله ی زمستان هم می بینی نوشته اند بهار آن لحظه که تو خندیدی !!!
ناز را میکشیم !
آه را میکشیم !
انتظار را میکشیم !
فریاد را میکشیم !
درد را میکشیم !
اما بعد از این همه سال هنوز نقاش خوبی نشده ایم که ...
دست بکشیم !!!
.
هنوز هم نمیدانم اینجا چه فصلیست که من کال ماندم و به تو نمی رسم !
.
برای تو ، مردن بهانه نمی خواهد ، وقت نبودنت خود مرگیست برای خودش !
.
لعنت به همه راههایی که عرضه ندارند تو را به من برسانند !!!
من حواس فاصله ها را پرت می کنم ؛ تو فقط بیا ...